آه دلم...

ساخت وبلاگ
دیروز رفته بودم دانشگاه

توی دانشگاه به یاد بابام گریم گرفت ، اشکامو پاک کردم و دویدم سمت خروجی تا برم خونه

حتی یه تاکسی هم نبود از پشت سر آقای ج رو دیدم یه کلاه و کاپشن سیاه پوشیده بود

دست و پامو گم کردم 

از یه طرف دلم خواست باهام حرف بزنه از طرفی هم نمی خواستم ببینتم. همون لحظه یه ماشین اومد. دربست گرفتم و رفتم نفهمیدم منو دید یا نه 

ولی کلا دست و پامو گم کرده بودم

یه لحظه به خودم اومدم دیدم تو خارج از شهرم، خیلی ترسیدم به راننده گفتم :این مسیر به کجا میره؟ راننده هم گفت: این مسیر  داخل شهر می ره ، اون ور ترافیک بود ازین مسیر اومدم، خیلی ترسیده بودم شالمو کشیدم جلو دهنم و بدون اینکه راننده بفهمه فقط صلوات می فرستادم و پدرمو صدا می زدم

نمی دونم چراولی از وقتی که پدرمو از دست دادم بیشتر از پیش فکر آقای ج ذهنمو درگیر کرده.البته مطمئنا اون یکی رو داره که دوسش داره و بخاطرش صب تا شب آن میشه برا همین منم براش آرزوی خوشبختی می کنم و هر وقت آن نمیشه دلم برا اون دختری که نمی دونم واقعا هست یا نه خیلی می سوزه.

یه روزی همه چی تموم میشه 

دلم برا پدرم تنگ شده 

دل بی گناه...
ما را در سایت دل بی گناه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : onlymygod70o بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 1:02