یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام آرام وسرد گفت:که در طالع شما...قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا...با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد! گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه هاآخر شروع کرد به تفسیر فال من... با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیااینجا فقط دو خط موازی نشسته است یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جداانگار بی امان به سرم ضربه میزدند یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟گفتم درست نیست، از اول نگاه کن فریاد زد:بفهم رها کرده او تو را.... ,فال,زندگی ...ادامه مطلب